15.مامانی تنبل و سونو سه بعدی
سلام گل پسری...خوبی مامانم؟
دیگه واقعا گل پسری...سونو سه بعدی مطمئنم کرد...
23 وقت سونو داشتم..با بابایی صبح زود بیدار شدیم ..خانوم منشی گفته بود 9.30 اینجا باشید
ولی طبق معمول با مشکل جای پارک همون 10 رسیدیم..
منتظر بودیم با کلی استرس...حتی نمیتونستم نوشته های مجله رو بخونم ..که سحر جون صدام کرد...
اول سونو سلامت کرد و خداروشکر همه چی خوب بود ولی طبق معمول تاریخ سونو یه هفته
جلوتر از سن بارداری خودمه...
موقع سونو سه بعدی شما پشتت به ما بود و سحر هرچی باهات صحبت کرد و تکونت داد
نچرخیدی پشتت رو کرده بودی به ما عزیزم...سحر جون گفت تو هفته 28 باید وزنت بین 650 گرم
تا 1200گرم باشه که وزن شما 1116 گرم بود . ما تعجب کردیم که شما انقدر به حداکثر نزدیکی..
چون نتونستیم روی ماهتو ببینیم..خانوم دکتر گفت برم شیرینی بخورم و راه برم...
من و بابایی هم چهار طبقه رو با پله ها رفتیم پایین و مائالشعیر و بیسکوییت خریدیم و خوردیم
دوباره برگشتم مطب تا وقتی صدام کنن فقط راه رفتم...این دفعه خوب چرخیده بودی و
دستات جلو صورتت بود...
قربون اون دستهای کوچولوت برم
خانوم دکتر پاهاتو نشون داد که بلند و کشیده بود ..من و بابایی قد بلند نیستیم احتمالا
از پدر بزرگ و اجدادت ژن گرفتی...
پسر بودنت هم تایید شد...
تادکتر اومد چک کنه انگشتای کوچولوتو بستی و شصتتو باز گذاشتی و دکتر کلی خندید ..
مامان جون آبرومونو بردی که
دکتر با خنده گفت که دماغش به باباش نرفته ....بابایی کلی خندید...من نمیدیدمش پشتم
نشسته بود ولی احساس میکردم صداش از هیجان میلرزه..جالبه تاریخ سونو سه بعدیت
10 روز جلوتر بود...
خلاصه عکس و فیلمو گرفتیم و اومدیم بیرون...برای سه هفته بعد دکتر وقت داد..و
یه آزمایش کلی خون و ادرار و قند...ایشالا همه چی خوب باشه...
از اونجا با ذوق و خوشحالی رفتیم فروشگاه بانک بابایی برای باز کردن دفترچه فروشگاه...
سریع کارمونو انجام دادن وضعیت مامانی کار راه انداز خوبیه...
میخواستیم ناهار بریم بیرون که بابایی پیشنهاد داد حالا که تا آزادی اومدیم بریم کرج..
من هم که ذوق انتخاب کردن کاغذ دیواری اتاقتو داشتم موافقت کردم...
زنگ زدیم خاله سارا و رفتیم کرج..اول رفتیم خونه دختر عمه مامانی که داشت آماده میشد
بره عروسی و کلی با مانی کوچولو خوش گذروندیم...
بعدش رفتیم فروشگاه خاله سارا اینا برای انتخاب کاغذ دیواری...همش قشنگ بود ولی یکیش واقعا دلمو برد
که موجودی نداشت انبارشون و گقتن تا 2 .3 هفته دیگه میرسه ...
کلی گشتیم و رفتیم کافی شاپ حرف زدیم شب هم رفتیم خونه عمه مهربون مامانی و
یه شام خوشمزه خوردیمو آخر شب برگشتیم تهران...خیلی روز خوبی بود....
این هم عکس سونو سه بعدیت مامانی....
دوسست دارم خیلییییییییییییییییییی زیاد....